- ببین نوذری ... تا پنج دقیقه ی دیگه میای اینجا! شیر فهم شد وگرنه وسایلتو تحویل می دی و میری!
بعدش صدای بوق اومد که حاکی از قطع شدن بود.
تلفن دادم به افسر و شیشه رو بالا دادم و حرکت کردم و اون محل لعنتی رو ترک کردم.
فکرم مشغول بود.
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 111
بازدید هفته : 31
بازدید ماه : 538
بازدید کل : 49076
تعداد مطالب : 90
تعداد نظرات : 79
تعداد آنلاین : 1